قدیمیه من...

ساخت وبلاگ

قلبم درد میکنه... خیلی ...امروز سالگرد ازدواجمه... اولین ساله... تمام کاخ ارزوهام خراب شد... هیچوقت فک نمیکردم حتی یک سالم دووم نیاوره... همیشه فک میکردم همه چیز با دوس داشتن حل میشه... اما مشکل این بود که اون اصلن منو دوسم نداشته... همش تظاهر و دروغ بوده... تا تکون میخوردم حرف از جدا شدن میزد... نمیدونم چرا قبل از ازدواج این کارارو نمیکرد... اخه بی لیاقت من که کاری به کارت نداشتم اونقد عشق بهت میدادم که واقعا نمیدونم ... ادما رو نمیشه درک کرد... نمیشه فهمید چی توو سرشون میگذره... واسه اون ناراحت نیسما... واسه رفتنشم ناراحت نیسم.. غصه ی خودمو میخورم... اینکه به من میگفت از من بهتر پیدا نمیکنی هیچوقت... هه یکی که یا منو میزد یا شبا نمیومد هیچ عشق و محبتی ازش نمیدیدم.. خب کجاش خوب بود... یکی ک فقط باهام لجبازی میکرد و اذیتم میکرد... یکی که دزد از اب در اومد و پولامو بالا کشید و ماشینمو دزدید... یه خدایی اون بالا سر هسش یه روزی جواب بدی هایی که به من کرد رو میده... فک میکرد فقط برا من بده...خودش الان اس و پاسه... لیاقتش همون ول گردیه ... اون نه بلده زندگی کنه و نه کار و نه تلاش... فقط بلده یه خوره پول بیاد دستش بره باهاش عیش و نوش کنه... خدا منو دوس داشته از دستش راحتم کرد... من نه از خودش و نه خانوادش هیچوقت نمیگذرم همونا که بهش راه یاد دادن عوض زندگی کردن...میخام از امروز دیگه فکر نکنم بهش... خدایا بهم کمک کن... بهم صبر بده... دیگه ناراحت نشم و غصه نخورم... نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۰ساعت 16:39 توسط rose| | قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 24 تاريخ : پنجشنبه 6 بهمن 1401 ساعت: 18:11

از اخرین باری ک نوشتم چند سالی میگذره...عاشق شدم... دوسال پیش و کر و کور شده بودم... هیچوقت تا این حد کسیو دوس نداشتم... با مخالفت پدر و مادر رو به رو شدم... به اصرار من راضی شدن... ازدواج کردم.... اما همه چی عوض شد... دیگه اون ادم قبلی نبودش... زمین تا اسمون فرق کرده بودش... دیگه دوسم نداشت... به هر بهانه دعوا می کرد و از خونه میزد بیرون... بر نمیگشت... بخاطر دوستاش همش باهام دعوا میکرد.. بهم گفت بی ارزش.. گفت ازم بدش میاد.. گفت برم بمیرم... تمام کاخ ارزوهام رو سرم خراب شدن... هر سری بخشیدمش... دلم میشکست ... ولی عاشق بودم... هیچ مناسبتی یادش نمیموند... یا بود و براش مهم نبود... به اینجا رسید که سر ی موضوع مسخره بهم گفت ازم جدا میشه... هیچوقت به اینجاها فکر نکرده بودم... هیچوقت دوس نداشتم زندگیم خراب بشه... با عشق ازدواج کرده بودم ولی اون منو دوس نداشته... همه گفته بودن به دردم نمیخوره... گفته بودن اختلاف طبقاتی زیاده... گفته بودن اون اهل زندگی نیس...کار نداره ... درسش تموم نشده... همه رو گفته بودن ولی نشنیدم.. نخاستم بشنوم... نخاستم باور کنم...به اینجا رسید که دست روم بلند کرد... منی ک تا حالا پدرم دست روم بلند نکرده بود... عزیز دردانه ی خانه حالا توسط یکی که فک میکرد دوسش داره قلبش هزاران تیکه شده بود... دیگه خیلی خراب شده بود... بازم بخشیدمش ولی بازم تکرار شد... بارها سعی کردم درستش کنم تمام این روابط خراب شده رو ولی خودش تلاشی نمیکرد... همه جا ازم بد میگفت... مگه من چقدر میتونستم بد باشم... خیلی تلاش کردم اختلاف طبقاتی رو رفع کنم مثه خودم بکشمش بالا ... اما قدر شناس نبود... بازم خونه رو به قصد جدا شدن ترک کرد... حتی به خانواده ام هم گفت... ده روز بعد برگشت بازم بخشیدم... قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 121 تاريخ : جمعه 3 تير 1401 ساعت: 9:59

الان که دارم مینویسم ظهر یک روز پاییزیه.. داره بارون میاد...پنجره ی اتاق بازه ....داخل اتاق تاریک شده ولی یه نوری داره از پنجره میزنه توو... داشتم از پنجره بارون رو تماشا میکردم ک یادم افتاد یه دفتر خاطراتی اینجا دارم و چقد دلم براش تنگ شده..الان ک بازش میکنم میبینم یک سالی هس بهش سر نزدم...تقریبا توو این یک سال گذش قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 94 تاريخ : شنبه 12 آبان 1397 ساعت: 0:55

خببببببب بگم ه تعطیلات 5 روزم تموم شد فردا کله سحر باید برم سر کارو امروز غروب مثه غروب جمعه بود و تصورم از فردا مثه صبح شنبه است که دلم نمیخاد بیاد.... اره خب این چن روز مهمونی و تولد و عروسی و نامزدی خیلی خوش گذشت بهم :))))) بله بله فقط اگه از اون قسمت 30 صفحه عکسی ک اون استف عنتر برام فرستاده تا فردا ارایه بدم فاکتور بگیرم خیلی خوب بود... الان ب زور اون مطلب ها رو خوندم تموم کردم تازه نت هم برن قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : تعطیلات,تمام, نویسنده : roseziba بازدید : 136 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 2:00

خب چی بگم اینکه واقعا از تنهایی خسته شدم... اینکه اون احمق ب هر مناسبتی مثلا تبریک میگه بهم و حرصمو در میاره باز میره و دوباره برمیگرده و میدونه من عصبانی میشم بدتر حرصمو در میاره... الکی میاد هواییم میکنه ولی خوب حرصمو در میاره میره.... فک کنم همون بلاکش کنم خیلی بهتره.... بگذریم... دلم نی نی میخاد... نمیشه یکی نی نی بدنیا بیاره بده ب من، بشه ماله خود خودم بعد بزرگش کنم..؟؟؟؟  انگار نمیشه دیگه... قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : تنهام, نویسنده : roseziba بازدید : 98 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 2:00

ارشد دارم امروز کنکور ارشد دارم، ساعت ۳ عصر... خب بگم ک چیزی نخوندم، هرچی قبلا خوندم هموناس، با همون اطلاعات قراره بشینم سر جلسه! البته دوستا کلی راهکار پیشنهاد دادن از بردن مورچه گرفته تا خوندن انواع شعرها برای انتخاب گزینه!!! بهرحال لطفشونو دریغ نکردن! اینم کلیه دیگه!!!  همونطو. ک پیش بینی کردم نک قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 104 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:59

تعطیلات الان ک دارم مینویسم فارغ التحصیل شدم، کارای تسویه حسابمم انجام دادم واسه طرح رفتم توو نوبت... حالا معلوم نیس این ماه برم سره کار یا ماهه بعد :/ متاسفانه از وقتی ک امتحانام تموم شده دقیقا دو روز قبل عید فطر، اصلا احساس کسالت میکنم، هرچی برنامه ریخته بودم برا تعطیلاتم الان ب نظر مزخرف میرسه چو قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:59

چیکار کنم اخه :| حستم بی حوصله و بیکارم، کلی درس دارم اما حسشو ندارم، واسه استخدامی ثبتنام کردم اما دریغ از ی کلمه اگه خونده باشم، دلم ی تفریح جدید میخاد، گشت و گذار دلم ی جا میخاد همش بگردم، دلم کار میخاد، واقعا بعد این همه مدت ک سرم شلوغ بود الان ک توو نوبتم و هنوز تاییدم نیومده واقعا خسته شدم، از قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 108 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:59

دیشب رفتم عروسی مینا، خیلی مرخرف بود، فقط فرار کردم برگشتم... همه کلا دهاتی بودن اونجا...  من ک خوشم نیومد، حالا شاید ب خودشون خوش بگذره، گاهی فک میکنم قراره مثه تصورات بچگیم باشم... سنم رفته بالا، خونه ماشین همه چیز دارم، ی زندگیه مرفه ولی ازدواج نکردم و یه بچه رو ب فرزندی قبول کردم...  چندان از تص قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 121 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:59

پیش بینی درست!!! از اخرین باری ک اینجا نوشتم چند ماه میگذره ازمون استخدامی دادم نتایج اومد قبول نشدم، ماشینم اومد گاهی باهاش میرم سره کار و گاهیم با بابا میرم... رفتیم زایشگاه جدید، محیطش ای بد نیس... هنوزم مجردم... دیگه اصلا نمیخام به هیچی فک کنم ، مهم نیس ک ازدواج میکنم یا ن، میخام کلا مرفه زندگی قدیمیه من......ادامه مطلب
ما را در سایت قدیمیه من... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : roseziba بازدید : 119 تاريخ : يکشنبه 21 خرداد 1396 ساعت: 0:59